کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

اسباب بازیهای کیمیا تا2سالگی

 کیمیا جون خیلی وقته که می خوام یه لیستی از اسباب بازیهات را و اینکه تو چند سالگی باهاشون بازی می کردی را اینجا بذارم ولی راستش شما انقدر اسباب بازی متنوع داری که این کار به نظرم خیلی سخت می اومد.حالا تصمیم گرفتم امشب شروع کنم و ببینم کی تموم می کنم......(البته اینو هم بگم که فقط بازیهای فکریت را می نویسم....در غیر این صورت می بایست حق امتیاز نی نی وبلاگ را بخرم که بتونم همه را بنویسم و عکسشون را بذارم.) شما مثل بیشتر دختربچه های دنیا ،دنیایی از عروسک داری که اغلبشون کادو هستند. به همین دلیل من و بابایی از بدو تولدت به ندرت برات عروسک می خریم . عوضش تا دلت بخواد هر چند وقت یه بار می رویم کانون پرورشی کودکان یا شه...
27 تير 1391

کیمیای عکاسم....

گلدونه قشنگم همه اونهایی که مامان مریم شما را می شناسند می دونن که من به همون اندازه که داروسازی را دوست دارم عکاسی را هم دوست دارم....و راستش یکی ار بزرگترین آرزوهای من تو زندگی اینه که یه روز بتونم یه دوره عکاسی حرفه ای برم. به هرحال همه این علایق دست به دست هم دادن که من همیشه دوربینم دستم باشه و سعی کنم تمام لحظات زیبای زندگیم را ثبت کنم.مهمترین نکته در این مورد هم اینه که من تمام عکسهای زیبایی را که می گیریم چاپ می کنم و الان که ٦سال از زندگی مشترک من و بابا می گذرد ما ٦تا البوم عکس از این ٦سال زندگی داریم و شما هم که .......خودت حتما" بهتر می دونی....مگه می شه ادم عاشق عکاسی باشه،یه دختر خوشگل و خلاق و باهوش وناز و مهمتر از ...
26 تير 1391

بازی،بازی،آب بازی

قشنگم،عسلم امروز جمعه 23 تیر باز یه جمعه متفاوت برات شد..... هفته پیش رفتیم جشنواره تابستانی فرهنگسرای ابن سینا و امروز یه آب بازی درست و حسابی تو حیاط و توی استخر بادی قارچت و البته با حضور همسایه های مهربونمون راه انداختیم.....  استخر بادیت را 2سال پیش برات خریدیم....مثل همه وسایل بزرگ شما اول خونه مادر جون گذاشته بودیمش و توش را پر از عروسک کرده بودیم و شما مدتها می رفتی توش و با عروسکهات خونه بازی می کردی.بعدش آوردیم خونه خودمون و پر از توپش کردیم و من هرروز دهها توپ از همه جای خونه جمع می کردم. و درنهایت قبل از اسباب کشی به خونه جدیدمون قارچ بیچاره رفت خونه بابابزرگ و دوباره پر شد از اسباب بازی و ماهها شد جزو وسا...
23 تير 1391

Bless You

عروسک شیرین زبونم..... شما الان یه عالمه جمله و لغت انگلبسی بلدی. رنگها،میوه ها،حیوانات،فصلها و.....را کاملا" یاد گرفتی. یه عالمه جمله کوتاه روزمره هم بلدی...... Sit down, stand up, walking, running, jumping, clamp your hands,.... می خواهیم بریم یه جاییی می گیم:Let 's go برای معرفی:Hello.I am Kimia وقتی تو جمع کار بد انجام می دی بهت می گم: Kimia Look at me برای نشون دادن یه بچه می گی:مامان یه  Baby boy/girl این صفتها را هم بلدی و معمولا" همیشه سعی می کنیم انگلیسیش را استفاده کنیم: Hot, Cold, Big, Little, Small,.... من علی رغم نظر خیلیها آموزش زبان شما را از 2سالگی شروع کردم و یکی از محبوبترین بازیهای کلامی ما ...
22 تير 1391

توالی بازی

دختر نازنینم..... بهت گفته بودم که تازگیها هی با هم دیگه بازی کشف می کنیم.....امروز از وبلاگ دوستم (مسیحا جون) یه ایده خوب واسه یه بازی جدید گرفتم و اسمش را با هم گذاشتیم" توالی بازی"..... شما یه سری دومینو داری که مادرجون برای یاد دادن رنگها واست خریده بود و از اونجا که شما کلا" علاقه ای به دومینو بازی نشون ندادی بعد از اینکه رنگها را تو 1سالگی یاد گرفتی من هم جمعشون کردم تا امروز..... بازی را با دورنگ شروع کردم.یه سیاه یه نارنجی یه سیاه گذاشتم و ازت خواستم شما مهره بعدی را بذاری.... مثل همیشه اول مهره اشتباه را برداشتی تا عکس العمل منو ببینی.(شما کلا" عادت داری اول به همه چی عمدا"جواب اشتباه بدی)ای...
19 تير 1391

نماز خواندن کیمیا

کیمیا خانم وروجک یکی از محبوب ترین شیطنتهای شما ایجاد مزاحمت برای هرکسی است که داره نماز می خونه به خصوص پدرجون و مادرجون و دایی سینا.....برداشتن مهرشون و بالا رفتن از سر وکولشون که کار همیشگیته و الان هرکی جلوی شما نماز می خونه تو هر دو تا دستاش مهر اضافه نگه می داره. اولها متوجه این موضوع نبودی بعد که فهمیدی داستان از چه قراره تا کسی شروع به نماز خوندن می کنه فوری دستهاش را به زور باز می کنی.... خلاصه دیگه کسی نمی تونه جلوی شما نماز بخونه و همه کاملا" در خفا و پنهونی نماز می خونن که مبادا شما ببینی.... چند روز پیش حسابی اسباب خنده هممون را فراهم کردی و من هم دلم نیومد این عکسهات را به یادگار واست نذارم. تو ع...
19 تير 1391

جشنواره تابستانه با سیمرغ

نازنین دخترم امروز جمعه 16 تیر ششمین سالگرد عروسی من و بابایی بود و راستش در نهایت یه سالگرد متفاوت با هر سال از آب دراومد. ما هرسال یه جشن یا مهمونی تو همچی روزی می گرفتیم ولی امروز یه برنامه ویژه تو فرهنگسرای ابن سینا (که ما معمولا" شما را برای دیدن نمایش عروسکی می بریم اونجا) برپا شده بود. من و عذرا جون و مریم جون(مامان نیکی و علی)از هفته قبل برای شرکت تو این جشنواره برنامه ریزی کرده بودیم و من حیفم اومد که شما این برنامه را از دست بدهی و در نتیجه تصمیم گرفتیم بی خیال مهمونی بشیم و بریم اونجایی که دردانه قلبمان خوش است. جشنواره "با سیمرغ" برنامه جالبی بود....شن بازی،آب بازی،نقاشی با آبرنگ روی کاغذهای دیواری،سفال سازی ، ...
17 تير 1391

امان از این سوالات بی پایان...

کیمیا خانوم کنجکاو چند وقت پیش تو کتاب "کلیدهای رفتار با کودک 3 ساله" خوندم که یه بچه تو این سن روزانه به صورت میانگین 400 تا سوال می پرسه اعتراف می کنم که تو دلم به نویسنده خندیدم و فکر کردم که چرند نوشته تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم از صبح تا عصر سوالهات را بنویسم و بشمارم.... ساعت 8:30 که از خواب بیدار شدی مسابقه شروع شد.....تا ساعت 10 تقریبا" 60 تا سوال....تا 12 ،30 تا دیگه اضافه شد...و تا برسیم به کلاس رقص فریبا جون سوالها شد100 تا .....کاغذم دیگه تموم شد و کوتاه اومدم.... تصمیم گرفتم یه نامه واسه نویسنده اون کتاب بفرستم و بگم آمارتو کم نوشتی....دختر من روزی 500 تا سوال می پرسه. جالبترین قسمت اینه که شما برای هر س...
12 تير 1391