کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

آموزش قوانین راهنمایی و رانندگی

کیمیای نازنینم یکی از دغدغه های همیشگی من و بابا در رابطه با تعلیم و تربیت شما اینه که قانون را به شما یاد بدیم و مهمتر از اون احترام و عمل کردن به قانون را هم بهت آموزش بدیم. واسه همین هم از همون موقع ها که شما خیلی کوچولو بودی یه سری مسایل را برایت به صورت قانون تعریف کردیم و ازت خواستیم که بهشون احترام بذاری....یه چیزهای خیلی ساده مثل نخوردن بعضی خوراکیها،بازی کردن با اسباب بازیها فقط تو اتاق مگر با اجازه از مامان و بابا،لاک نزدن تا زمان رفتن به مدرسه و خیلی خیلی چیزهای دیگه. می دونی گلم یه وقتهایی حس می کنم من واقعا" خوشبختم که خداوند دختر دانا و منطقی چون شما بهمون داده که در صورت توضیح هر موضوع با منطق بهت اونو می پذیری.... ...
28 شهريور 1391

آموزش اولین مفاهیم ریاضیات

گلدونه خوشگلم... بهت گفته بودم که تازگیها خیلی دوتایی با هم بازی اختراع می کنیم و من تو این بازیها حسابی هوش و خلاقیت شما را به کار می گیرم....امروز هم با هم یه بازی اختراع کردیم که سابقه اش برمی گرده به حدود 1ماه پیش و ماه رمضون..... خونه مادر جون بودیم و شما مطابق معمول همیشه که وقتی خونه بابابزرگهات حوصله ات سر می ره ،می ری سر یخچال،اون روز هم در حال بازرسی محتویات یخچال بودی....که یهو یه ظرف پر از خربزه قاچ شده حواست را جلب کرد...مادرجون برای اینکه موقع سحر بتونن به راحتی و سریع خربزه ها را بخورند اونها را به تیکه های ریز بریده بودند.. بازی جدید شما هم از همین ظرف شروع شد....بدون این که چیزی به ما بگی رفتی و از کابینت ب...
6 شهريور 1391

بازدید از برج میلاد

گل قشنگم در راستای پرکردن اوقات فراغت شما در تابستان این هفته جمعه رفتیم جشنواره تابستانی برج میلاد.....البته قرار بود با مریم جون و عمو فرامرز و نیکی و علی نازه بریم پارک آب و آتش....ما هم شال وکلاه کردیم و هرچی که به فکرمون می رسید یه بچه بعد از آب بازی ممکنه لازمش بشه برداشتیم و ریختیم تو ساکت و بسم الله....ولی چشمت روز بد نبینه ..از اونجایی که بیشتر کارهای مردم ایران زمین یه جورایی برعکسه رفتیم دیدیم چون جمعه است و طبیعتا" آدمهای زیادی می آن برای گردش مسئولین پارک هردوتا پارکینگ پارک را بستند و راننده ها سر یه جای پارک حاضرند آدم بکشند....صدالبته از اونجایی که ما اهل آدم کشی نیستیم عقلهامون را ریختیم رو هم و تصمیم گرفتیم بریم ب...
4 مرداد 1391
1