کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

دختر کدبانوی من

1391/4/2 17:23
نویسنده : مریم
1,880 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم ، قشنگم ، عزیزم

امروز یه بار دیگه وجودم را لبریز از غرور مادرانه کردی.بار دیگر به سختی جلوی ریزش اشکهای شوقم را گرفتم و برای چند هزارمین بار در زندگیم نتوانستم اون جوری که دلم می خواست از خدا تشکر کنم به خاطر گل وجود نازنین شما.....

راستش هرچی شما بزرگتر و عاقلتر می شی سرگرم کردنت سخت تر می شه و پیدا کردن یه راه جدیدتر برای رفتار با تو می شود دغدغه ای تازه برایم.....دیگه بازیهای معمولی سرگرمت نمی کنه و با چیدن یه پازل معمولی ارضا نمی شی.لگوها و مکعبهای دوران نوزادیت را بار دیگر از کنج کشوها کشیده ام بیرون و هرروز یه کاردستی جدید باهاشون درست می کنیم و یه بازی متفاوت با هم دیگه اختراع می کنیم.لحظه لحظه بازی کردن با تو زیباست و تکرارنشدنی.کاش می تونستم همه این لحظات را ثبت کنم. 

راستش چند روزیه که رفتم تو بحر این که شما را وارد کارهای روزمره خونه بکنم. فکر کنم این طوری هم بهمون خوش می گذره هم من می تونم تو این بازیها کارهای خونه را هم به تدریج انجام بدم....

و امروز پنج شنبه 8تیر وقتی ساعت 6عصر طبق معمول هرروز حوصله ات سررفت ازت خواستم که کمکم کنی تا ظرفهای ناهار را با هم بشوریم.

کیمیا جان هیچ وقت اولین ظرف  شستنم یادم نمی ره...9ساله بودم و مادر جون سخت مریض شد. پدرجون سرکار بود و ما در شهری غریب بدون هیچ آشنا و کمک حالی زندگی می کردیم. ناراحتساعت 3ظهر بود .رفتم آشپزخونه و دیدم ظرفهای ظهر و صبح مونده.بابام فقط در همین حد وقت می کرد که واسمون غذا درست کنه. مامانم خواب بود. خواستم ظرفها را بشورم ولی دستم به سینک ظرفشویی نرسید. همه خواب بودند. یه صندلی پیدا کردم و کشان کشان تا آشپزخونه آوردمش و رفتم روش. این بار مایع ظرفشویی را پیدا نکردم. ظرفش خالی بود و من نمی دونستم از کجا باید یکی دیگه پیدا کنم. رفتم حموم را گشتم و پودر لباسشویی را پیدا کردم. آوردمش آشپزخونه و همه ظرفها را با اون شستم...تشویقوقتی مادرجون از خواب بیدار شد و جریان را فهمید بغلم کرد و کلی ازم تشکر کرد. واسه یه کار به این کوچولویی انقدر تشویقم کرد و من انقدر خوشحال شدم که تصمیم گرفتم که از همون روز ظرفهای شام را بشورم.و این طوری بود که من وارد مرحله جدیدی از زندگیم شدم. شرایط خاص دوران کودکیم و شاغل بودن مادرجون و البته تدبیر و درایت و دوراندیشی مادر عزیزم همه و همه باعث شدند که او از من دختری کدبانو بسازد. من در سن 14 سالگی به راحتی آشپزی می کردم و قادر بودم وقتهایی که مادرجون به ناچار می رفت مسافرت تمام مسئولیتهای خانه را بر عهده بگیرم.

وقتی بهت پیشنهاد دادم که بهم کمک کنی و با هم ظرفها را بشوریم چشمات برق زد...از اون برقهای خوشگلی که من عاشقشم.رفتی صندلی میز آرایشت و ارگت را آوردی ولی هردو کوتاه بودند و قدت به سینک نرسید. این بار خودم دست به کار شدم و صندلی میز آرایش خودم را برایت آوردم هم قدش مناسبت بود و هم خیلی محکم بود و صاف روی زمین می ایستاد. رفتی روش و قرار شد من ظرفها را اسکاج بکشم و شما آبکشی کنی و ما دو تایی لحظات خیلی خیلی بی نظیری را با هم تجربه کردیم. شما خیلی خیلی دقیق کفها را می شستی و می چیدی روی سینی سینک.جالبترین نکته هم این بود که هرچند بار اولت بود که این کار را انجام می دادی ولی هر ظرفی را که می شستی بر میگردوندی و با همون دقت و ظرافت پشتش را هم می شستی....

دوستت دارم دردانه قلبم و برای هزارمین بار می گویم به وجود نازنینت افتخار می کنم.

پی نوشت1: اگه یه روز خواستی این کار را با دخترت انجام بدی یادت باشه جلوی روش ظرفهایی که شسته را چک نکنی و یه وقتی که اون نمی بینه ظرفها را دوباره ابکشی کنی.

پی نوشت 2: یه تشکر ویژه هم می کنم از دایی سینای نازنین که واسه تولد 2سالگیت یه ست آشپزخونه که یه سینک ظرفشویی خیلی خوشگل داشت خرید و شما از همون موقعها رفتی تو کار ظرف شستن(البته الکی)

 

 

تمام عکسهایی که می بینید کاملا" طبیعی بوده و من در هیچ کدام اظهار نظری نکرده ام...همه و همه کارهایی است که به فکر خود کیمیا رسیده و من هم در سکوت ایستاده ام ،نظاره کرده ام،لذت برده ام و لحظه به لحظه اش را به تصویر کشیده ام.....

 

گام اول:دما و فشار آب اول از همه بایستی با توجه به دستان نازنین دخترکم تنظیم شود

 

گام اول: تنظیم آب

 

تمام قاشقها بایستی با دقت شسته شوند....حتی دسته هایشان....

 

شستن قاشقها

 

بشقابها به دقت باید شسته شوند و لکه های به جا مانده رویشان باید تمیز شود

 

شستن بشقابها

 

یک نکته مهم: پشت بشقابها نباید فراموش شود

 

و اما پشت بشقابها

 

ملاقه و کفگیرها را که نباید فراموش کنیم....بادقت زیاد البته...

 

کفگیر برنج

 

ملاقه سوپپپپپپپپپپپ

 

استکان و لیوانها را هم باید خیلی تمیز بشوریم...حتی پشتشان را....

 

شستن و لکه گیری استکانهای چایی

 

شستن لیوانها...

 

ظرف یخ حتما" بایستی پس از شسته شدن دوباره پر از آب شود....

 

پر کردن دوباره ظرف یخ

 

و شاهکار دختر کدبانوی من......

 

یادتان باشد هرگز هنگام ظرف شستن آبکش تفاله ها و آشغالهای سینک را فراموش نکنید

 

شاهکار کیمیا

 

حتی اگر چیزی چسبیده باشد دوباره اسکاچ بکشید....(می دانم باورش سخت است ولی همه این کارها ایده خود کیمیا بوده و من فقط سکوت کرده بودم)

 

غیر قابل باور....

 

یادتان باشد بعد از ظرف شستن سینک بایستی تمیز شود....(نمی دانم دختر 5/3 ساله من اینها را کی دیده...)

 

تمیز کردن سینک....

 

و دو تصویر که من هیچ توضیحی برایش ندارم و تفسیر را می گذارم بر عهده خودتان....

 

شاهکاررررررررر

 

گام آخر....کاملا

 

و در نهایت کیمیا و ظرفهایی که شسته است....

 

کیمیا بر قله موفقیت

 

خداوندا،بارالها....

 

هزاران بار شکرت می گویم به خاطر این که ما را لایق دانستی و فرشته ای این چنین نازنین را بهمان هدیه دادی....خودت کمکمان کن تا بتوانیم از این فرشته معصوم فرزندی صالح و سالم بسازیم و به سر منزل مقصود برسانیمش.....

 

برای موفقیت ما در این راه سخت دعا کنید و اگر شما هم مثل ما در عظمت خلقتش درمانده اید بیایید با هم بخوانیم"فتبارک الله احسن الخالقین"

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

شادی
9 تیر 91 17:53
قبلونتتتتتتتتتتتت خاله جون خسته نباشید
چه دخملی چه نازییییییییی
قلبون اون دستای نازتتتتتتتتتتتتتت که اینقدر قشنگ می شوره

خاله جون فدا بشم اینقدر از این کارا نکن به موقعش انجام می دی ولش کن
مریم جون تنبل شدیااااااا
از بچه به عنوان عکاسی کار می کشی خخخخخخخخدددددددد


شادییییییییییییییییی

مامان چیکولی (کیاناز)
10 تیر 91 11:02
ای جانم چه خانومیه ... یادش بخییر من م خیلی به مامانم کمک میکردم ...
آوا مامان رادين
12 تیر 91 9:28
به به چه دختر خانمي.
چه عروسي شود اين دختر!!!
آخ قربونت برم خاله پس رادين ما رو هم تو صف بذار عزيزم.
مريم جون بهت تبريك ميگم عزيزم و اميدوارم كه اين حس غرور را در همه مراحل زندگي كيميا جان تا عميق ترين درجات حس كني كه غرور زيبايي است.


آوای عزیزم مرسی از اظهار لطفت....امیدوارم شما هم همیشه و به تک تک لحظات زندگی رادین جون افتخار کنید.

لاله
16 تیر 91 19:27
سلام مریم جان تبریک میگم هم به تو و بازهم به تو
تبریک اول به خاظر ادبیات خوبی که برای به تصویر کشیدن خاطرات داری و تبریک دوم به خاطر دختر نازنینی که تربیت کردی
امروز خیلی اتفاقی تو فیس بوکت با این پیج اشنا شدم، عالیه! یک دفتر خاطرات که یادگار ارزشمندی برای کیمیا خواهد بود

لاله نازنینم نمی دونم جواب اظهار لطفت را چطوری بدم...راستش نوشته هایم فقط احساساتم هستند و شاید مصداق این که " بردل بنشیند هر آنچه از دل برآید."
برایت بهترینها را در زندگی آرزومندم.