همشاگردی سلام
آغاز سال نو، با شادی و سرور همدوش و همزبان، حرکت به سوی نور
آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام همشاگردی سلام، همشاگردی سلام
مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید
شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار دانش به نسل ما، میبخشد اعتبار
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام همشاگردی سلام، همشاگردی سلام
ای در کنار ما، آموزگار ما چون شمع روشنی، در روزگار ما
روشن ز نور توست، کاشانه دلم در کار من تویی، حلال مشکلم
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام همشاگردی سلام، همشاگردی سلام
فردا از آن توست، ای نسل چارهساز با یاری خدا، آینده را بساز
فردای روشن است، با وحدت کلام از ما تو را درود، از ما تو را سلام
در دل دارم امید، بر لب دارم پیام همشاگردی سلام، همشاگردی سلام
امروز اول مهره....چند روزه که همه چی عوض شده...این روزها خیابونها،مغازه ها،مدارس و همه جا تو یه تکاپوی قشنگی هستند...جنب و جوشی که من عاشقشم....بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه اول مهر دیگه برام هیچ جذابیتی نداشت تا اینکه شما گل دخترم رفتی مهد کودک و دوباره همون شور و شوق همیشگی اول مهر تو وجود من بیدار شد...راستش خودت که می دونی من کلا" عاشق مناسبتها و جشن گرفتنشون هستم و چه مناسبتی قشنگتر از اول مهر...
چند روزه با هم این شعر را بارها و بارها می خونیم....
آغاز سال نو با شادی و سرور
همشاگردی سلام همشاگردی سلام
تو این چند روزه راستش را بخواهی خیلی دلم هوای دوستهای دوران دبیرستانم را کرده....دلم هوای اون روزهای قشنگی را کرده که همه با مانتوهای طوسی و مقنعه هایی که رنگشون براساس کلاسمون تعیین می شد سر صف می ایستادیم....ناهار خوردنهای باهممون.....اون موقع ها علی رغم اینکه مدرسه مون سالن ناهارخوری بزرگی داشت ولی ماها ترجیح می دادیم زنگ ناهار بریم تو حیاط و بدون توجه به گرمی یا سردی هوا روی زمین بشینیم(یا به عبارتی پلاس بشیم) و ناهار همدیگه را با لذت هرچه تمامتر بخوریم و حواسمون باشه که اگه سروکله مدیر مدرسه پیدا شد زودی خودمون را جمع و جور کنیم و هرکی یه بهانه خنده دار واسه اینکه چرا نرفته سالن غذاخوری می اورد....
حالا همه اون روزها تموم شده...همه ماها بزرگ شدیم،ازدواج کردیم و صاحب یه شاخه گل زیبا شده ایم...
چند وقت پیش با هم رفتیم خرید و من چند دست لباس نو برات خریدم و تو این چند وقته کلی مقاومت کرددم که شما را راضی کنم تا اونها را نپوشی تا یه روز خاص.....و امروز یکی از همون روزهای خاص بود....
ساعت 8 با کلی ناز بیدارت کردم و شما هم به عشق لباسهای نویی که قرار بود بپوشی خوش اخلاق و سرحال بیدار شدی....دست و صورتت را با خوش اخلاقی شستیم و موهای نازت را به خواست خودت با 2تا کش خوشگل خرگوشی بستم،لباس و جورابهای خوشگل بنفشت را تنت کردم و کیف قشنگت را که خاله سارا برات از آمریکا فرستاده انداختم پشتت و با هم رفتیم تا برای مربی نازنینت که از امروز قرار بود بری کلاسش گل بخریم....تو گل فروشی اجازه دادم که خودت گل و کاغذ و روبانش را انتخاب کنی . شما در نهایت ذوق مثل همیشه گل صورتی انتخاب کردی با کاغذ بنفش که به سارافونت بیاد و روبان سفید که به بلوزت بیاد و خوشحال و خندان راهی مهدکودک شدیم..
این عکس لحظه خروج شما از خونه است.با هم دعا خوندیم و مثل عادت هرروز با هم بلند گفتیم بنام خدا ، من برایت صدقه ای کنار گذاشتم و دست نازنینت را تو دستم گرفتم.
کیمیا با دسته گل انتخابی خودش تو گل فروشی محبوبش که سر کوچه مونه و هروقت که خیلی منو عصبانی کنه با بابایی مهربون می رن و برای من گل می خرند.
و دختر نازنینم جلوی درب مهدکودک محبوبش....وقتی کیمیا را تحویل دادم و در را بستم و اومدم بیرون حس عجیبی داشتم...سوار ماشین شدم سرم را گذاشتم روی فرمون و اجازه دادم اشکهایی که نمی دونم از سر شوق بود یا از سر دلتنگی برای فرشته کوچکم روی صورتم جاری بشن.....
زیباترینم،قشنگم...دختر عزیزتر از جانم
بی صبرانه به انتظار روزی هستم که ببینم دختر باهوشم داره قله های موفقیت را یکی یکی طی می کنه و من و پدر عزیزش با عشق و افتخار شاهد پیروزیها و موفقیتهایش هستیم. بهت قول می دهم که برای ساختن آینده ات از هیچ کوششی فروگذار نکنیم....شما فرشته کوچک نعمت و لذت و تکمیل کننده زندگی زیبای ما هستی پس لایق بهترینهایی.....
خدایا ،خداوندا هزاران هزار بار متشکرم که زندگیم را با وجود این گل زیبا هزاران بار شیرین تر کردی...خودت مراقب امانت بزرگت باش و به ما توانایی خوب بزرگ کردنش را بده....