کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

دخترک 4ساله من...

1391/11/11 14:09
نویسنده : مریم
834 بازدید
اشتراک گذاری

هیچ وقت فکر نمی کردم یه روزی برسه که عاشق عدد "4" بشم....و امروز اون روزه....من یه خونواده "4" نفره بی نظیردارم....دختری که "4" سال پیش تو یه همچی روز زیبایی من را مادر کرد و پسری که "4" ماه پیش جایش را در دلم باز کرد....همسرم،دخترم و پسرم دوستتون دارم.

دختر قشنگم ٤سال از روزی که من به یمن حضور گرم تو در زندگیم حس زیبا و بی نظیر مادری را چشیده ام می گذرد....٤سال خیلی زیبا،نه تنها برای من بلکه برای بابایی مهرداد،٤سالی که لحظه لحظه اش با عشق به تو،فکر کردن به تو،خندیدن با تو،گریه کردن با دردهایت و بیماریهایت گذشته.....تو این ٤سال لحظات خیلی شیرین و حیرت انگیز و البته خاصی را در کنارت تجربه کردیم.هیچگاه شیرینی اولین لبخندت را فراموش نمی کنم...هیچ وقت شوق و خوشحالی روزی که برای اولین بار گفتی "مامان" را فراموش نمی کنم.هیچگاه حس عجیب و متفاوت اولین روز مهدکودک رفتنت و اولین جداییمان را فراموش نمی کنم.....تو گریه کردی و نمی خواستی از من جدا بشی...من هم پابه پایت اشک ریختم و سعی کردم به خودم بقبولانم که این بهترین تصمیم برای توست....برای ساختن آینده ای که پایه هایش از همین روزها گذاشته می شود .... تو بعد از نیم ساعت آرام شدی و گرم بازی با دوستانت ولی من چی؟؟؟مگه دل بی طاقت من و به این راحتی آروم می گرفت؟؟؟

روزها از پی هم گذشتند....شما بزرگ و بزرگتر شدی و هرروزت متفاوت با دیروز شد...هرروز یه موضوع جدید آموختی...هرروز یه حرف تازه یاد گرفتی...هرروز یه تجربه تازه کسب کردی...کم کم با همه مفاهیم زندگی آشنا شدی...با مرگ مادربزرگ نازنینم واقعیت مرگ و جداشدن ابدی را درک کردی...با دیدن تارا کوچولو و شایلی کوچولو متولد شدن را متوجه شدی و این روزها داری با تجربه ای بسیار بسیار متفاوت روبرو می شی. بارداری من و آماده کردن ذهن کوچک و کنجکاو و پر از سوالت برای این تجربه خیلی خیلی جدید و تازه....

دخترم،نازنینترم نمی دونم من در چند تولد تو حضور خوام داشت ولی امروز می خواهم دهها بار بگویم "دخترکم تولدت مبارک" و به تعداد تمام تولدهایی که در کنارت نخواهم بود ببوسمت و ببویمت...دخترم بدان که مامان چه کنارت حضور داشته باشد چه نباشد ،چه زنده باشد چه از ورای آسمان شاهد جشن تولد تو باشد همیشه به یادت هست و تا بیکرانها دوستت دارد. دخترکم ،روزی به امید خدا خودت مادر خواهی شد و خواهی فهمید که امروز من از چه حسی دارم سخن می گویم....چرا که روز تولد هر فرزندی برای مادر و پدرش روزی متفاوت با تمام روزهای سال می باشد.

***************************************

ما اولین تولد کیمیا را امسال در روز تولدش تو مهد کودک و با حضور دوستان مهدکودک و مربیهای عزیز کیمیا "خاله هما بسیاار عزیز و خاله فرنوش" برگذار کردیم. من و بابا دو تا کیک خیلی خوشگل با تزیین زمستونی به همراه یه کلی هدیه کوچولو واسه دوستهای کوچولوت گرفتیم و اومدیم مهد. شما به تنهایی تو جایگاه خودت نشستی و همراه با شمارش دوستانت از ١ تا ٤ شمع ٤سالگی ات را فوت کردی. دوستانت برایت اهنگ "تولد مبارک" خوندند،شما کیک قشنگت را بریدی و مثل هرسال من نتونستم جلوی جاری شدن اشکهایم را بگیرم. نمی دونم این چه حسیه که هرسال موقع فوت کردن شمع و بریدن کیک شما بهم دست می ده. در نهایت خاله ها یه اهنگ خوشگل گذاشتند و شما و دوستانت همگی با هم رقصیدین. وای که چه صحنه بی نظیری بود....من و بابا دوربین به دست فقط داشتیم این لحظات زیبا را برای خودت(و شاید بیشتر برای خودمون) ضبط می کردیم.

 

عکسهای زیبای کیمیا و دوستان کوچولوش را تو یه پست دیگه به صورت جداگانه می ذارم.

 

 

 

 

***************************************

تولد بعدی کیمیا روز جمعه ٢٩دی توی خونه مون و با حضور یه سری از دوستان کیمیا برگذار شد. ما امسال برای سرگرم کردن بیشتر بچه ها از عمو کیهان(عمو موسیقی مهد کیمیا) هم خواسته بودیم که از ساعت ٥ تا ٧ بیاد خونه مون و برای بچه ها اهنگ بزنه. مهمونی امسالمون به خاطر حضور عمو کیهان خیلی خیلی گرم و شاد برگذار شد و فکر کنم به بچه ها و البته مامانها هم خیلی خوش گذشت.متفکر
نکته خیلی جالب و دیدنی و زیبای این مجلس رابطه شما و رادین جون بود....راستش فکر کنم من باید یه روز یه پست در مورد روابط شما و رادین بذارم. الان تنها چیزی که می نویسم اینه که حس عروس و داماد بودن شما دوتا تو مراسم تولدت حسابی خودش را نشون داد. مامان بی نظیر رادین جون در نهایت حسن سلیقه لباسی بسیار زیبا تقریبا" شبیه میکی موس (که به تم مینی موسی) تولد شما خیلی می اومد تن رادین کرده بودند و این موضوع خودش باعث کلی تحسین و تعجب همه شد. تو کل مراسم شما به صورت خیلی خیلی دقیقی حواست به رادین جون بود و سعی می کردی مطلقا" تنهاش نذاری. چند بار هم موقع بریدن کیک و فوت کردن رادین داشت با بچه های دیگه (به خصوص دل آرام نازنین) می رقصید که شما در نهایت احترام و هوشیاری اومدی و توجه رادین را به خودت جلب کردی. این صحنه که چندین بار هم تکرار شد حسابی باعث خنده ما مامانها که شاهد دورادور این مسایل بودیم شد.

دوستان شما که به این مهمونی دعوت شدند عبارت بودند از :
یلدا جون و مامانی....خواهری نازنینت. یلدا وسط مراسم رفت پیش عمو کیهان و در نهایت صمیمیت و دوستی بهش گفت "کیمیا خواهر منه" و البته عمو کیهان هم این موضوع را به همه اعلام کرد.قلبماچ

رادین جون و مامانی....داماد نازنین کیمیا و مهمان کاملا" ویژه و خاص شب تولد...مامان رادین جون علی رغم کمردرد خیلی شدیدشون و نیاز شون به استراحت به جشن ما اومدند به همین خاطر حضورش با این شرایط برایم دنیایی ارزش داشت.قلبماچ

دل آرام زیبا و مامانی....دل آرام با لقب"عزیزم" که این روزها به خاطر هم کلاس شدن با کیمیا تو کلاس موسیقی جایگاه خاصی پیدا کرده. نمی دونم از کی این دو وروجک نازنین به هم "عزیزم" می گم ولی به هرحال این لقب بین دوتاشون شبیه یه تکیه کلام منحصر به فرد شده. این نازنین دختر طناز بارها سعی کرد با رادین به تنهایی برقصد که کیمیا بهش مجال نداد.قلبماچ

پرنیان طناز و مامانی....دوست قدیمی و خوش سخن و خوش ادای کیمیا که می شه گفت ره آورد اولین روزهای حضور کیمیا تو مهد کودک برگ گل هست. البته پرنیان نازنین ما در دقایق پایانی جشن یه کم بی حال شد و متاسفانه نتونست برای شام پیشمون بمونه. با آرزوی سلامتی برای همه فرشته کوچولوهاقلبماچ

پارمیس معصوم و مامانی...دوست موفرفری کیمیا که معصومیت چهره زیبایش و نگاه مهربونش توجه هر بیننده ای را به خودش جلب می کنه. آرامشی که در وجود این نازنین دختر هست همیشه دوست داشتنی است.قلبماچ
رایا کوچولو  و مامانی....کوچکترین مهمون دخترمون که با موهای لخت و بلند و بلوندش حسابی مرکز توجه قرار داشت. حتی عمو کیهان هم چندین بار بین اهنگهایش از مهمون "موبلوند" خواست که بیاد بین بچه ها ولی رایا ترجیح داد تو بیشتر مراسم پیش مامانش باشه.قلبماچ

 

پرنسس آوا و مامانی.....آوا جون شاهزاده خانوم  نازنین مهمونی ما بودند. این پرنسس دوست داشتنی با لباس زیبای سفید حسابی ناز و لوند شده بودند. البته در بدو ورود یه کم بیحال بود که با گذشت زمان خدا را شکر بهتر شد و در نهایت با یه رقص بسیار زیبای چاقو حسابی جلب توجه کرد.قلبماچ
مادر نازنین آوا جون چندروز قبل از مهمونی وقتی کارت دعوت را براشون بردیم یه چند ساعتی مواظب کیمیا بودند و من تو اون چند ساعت اندازه چند روز کار کردم. مرسی دوست خوبم.

آرتیمان خوش تیپ و مامانی....داستان آشنایی کیمیا با این گل پسر خوش تیپ و مهربون از کلاس موسیقی شروع شد و با اومدن آرتیمان به مهد کیمیا پررنگتر شد. آرتیمان در دقایق اول جشن از عمو کیهان درخواست آهنگ ترکی کرد و باعث شد عمو کیهان بهش لقب"آقای یاشاسین آذربایجان" بده. این آقا پسر نازنین بارها تلاش کرد خودش را به کیمیا نزدیک کنه که با برخورد خیلی شدید رادین مواجه شد.در پایان مراسم هم مامان آرتیمان نازنین به من گفت که پسرش می خواهد مرا ببوسد!!!.قلبماچ

آرتین و آرمیتای دوقلو و مامانی...خواهر و برادر دوقلوی جشنمون که با ورودشون کلی جلب توجه کردند. البته این نازنین خواهر و برادر تا پایان مراسم نشستند پیش مامانشون و خیلی تو بازیهای بچه ها شرکت نکردند. نگاه معصومانه و مهربونانه آرتین تو همون لحظات اول به دل همه نشست و من برای همه تعریف کردم که این گل پسر از کودکی مرا با چه زیبایی و شیرینی "مریم جون" خطاب می کرد. آرمیتا هم همچون یه دختر خانم نازنین و خیلی خانمانه در یک صندلی کوچک کنار مامانش نشست.قلبماچ

نیکی طناز و علی شیطونه و مامانی....خواهر و برادر دوم جشن کوچکمان که البته برحسب تصادف با عمو کیهان هم فامیل از آب دراومدن و خیلی خیلی تصادفی همزمان با هم وارد مجلس شدند. تنها لقبی که به نیکی می شه داد یه "دخترخانم" تمام عیار می باشد که البته من فکر می کنم نیکی جون کلا" "خانم" به دنیا آمده است. کیف کوچکش که تو کل مراسم و حتی موقع رقصیدن از دوشش آویزان بود نشانه بارز این لقب است. و علی....علی کوچولوی شیطون که همه اطرافیان معتقدند ورژن پسرانه کیمیاست. علی در تولد سال قبل کیمیا بنا به اقتضای سن و البته خلق و خویش کلی شیطونی کرد و صحنه هایی بسیار جنجالی آفرید ولیکن امسال در کمال تعجب همه به خصوص من و مامانش خیلی خیلی آروم وساکت تو کل مراسم در آغوش مامانش نشست. البته صادقانه اعتراف می کنم که من علی کوچولوی شیطون را بیشتر دوست دارم.قلبماچ

تارای خوش سخن و مامانی....تارا جون و نیکی جون تنها مهمونهای کوچولوی باسواد جشن ما بودند.چند وقت پیش من برای چکاپ دندانهایم پیش پدر تاراجون رفتم و همین دست آویزی شد برای تارا واسه سربه سر گذاشتن من. من همیشه وقتی با این نازنین دختر  صحبت می کنم بهش می گم به بابات بگو یه کاری کنه من دردم کمتر شه و او همیشه در نهایت حاضرجوابی می گوید" به بابام می گم همه دندونهات را بکشه"قلبماچ

هستی زیبا و مامانی....هستی جون دختر دایی تاراست و ٢ساله که در مهمونیهای تولد کیمیا شرکت می کنه. این نازنین دختر که فقط چندروزی از کیمیا بزرگتره به شدددددت خانوم و مودب و فهیم است.قلبماچ
تو مهمونی امسال کیمیا دو تا از دوستان نازنینش نتونستند بیان..."رز نازنین" و "آقا روهام گل"...جای هردوی این عزیزان و مامانهای خوبشون حسابی خالی بود.

و تنها مهمانان بزرگسال و بدون بچه جشن تولد کیمیا....خاله افسانه نازنین و لاله جون عزیز....
افسانه و مامانش که الان ٢ساله زحمت می کشند و فقط به خاطر تولد کیمیا از تبریز می آیند تهران.
و لاله نازنینم...که از صبح روز تولد پا به پای من کارکرد و من را حسابی شرمنده محبتش کرد. برای این دوست عزیزم و نامزد عزیزش آرزوی سالهای سال زندگی خوب و خوش و سعادتمندانه دارم.

عکسهای زیبای کیمیا و دوستان کوچولوش را تو یه پست دیگه به صورت جداگانه می ذارم.

 ***************************************

 جشن بعدی تولد کیمیا روز شنبه 30 بهمن و با حضور خونواده های عزیزمون در نهایت زیبایی و صمیمیت و گرمی برگذار شد.پدربزرگها و مادربزرگهای کیمیا که هرسال زیبایی برق چشمانشان و ابراز محبتشان در روز تولد کیمیا وصف نشدنی است ،امسال نیز همچون هرسال بودند و ما شاهد این برق زیبای چشمانشان بودیم با یه تفاوت عمده.... من و مهرداد الان خیلی خوشحالتریم چون از سال آینده این شور و شوق وصف نشدنی قراره به امید خدا 2بار در سال در خونه ما تکرار بشه....ما در سال 2 بار جشنی خواهیم گرفت و در آن همه در کنار هم شاد خواهیم بود و خدا را به خاطر دو موجود نازنینی که بهمون داده و باعث ایجاد همچین شادی شده شکر خواهیم کرد.
کیمیا در شب تولد مهمانی خونوادگیمون همچون هرسال و از آنجایی که تنها بچه فامیل است حسابی لوندی کرد و کلی سربه سر همه گذاشت. 
بعد از اینکه همه مهمونهامون اومدن کیمیا به اتاقش رفت و به تعداد همه مهمانان (حدود 30 نفر) یه عروسک آورد و به هرکس یه عروسک داد تا باهاش بازی کنند. نکته خیلی خیلی جالب این بود که او یکی از محبوبترین عروسکهایش را به "عمو اصغر"(عموی مهرداد) که کیمیا از ته دل دوستشون داره ،داد و شب هم با گریه و التماس از ایشون می خواست که پیش ما بمونند و تو اتاقش بخوابند.

من و مهرداد برای تولد کیمیا یه ست حوله پالتویی برایش خریدیم و روز تولد دوستانه بهش دادیم و البته مطابق هرسال مبلغی هم به عنوان هدیه در حساب پس اندازش واریز کردیم. روز بعد از مراسم من و کیمیا در حال جمع و جور کردن خونه و هدایا بودیم و این گفتگوی من با کیمیا بود:
کیمیا:مامان راستی شما به من کادو چی دادین؟
من:کیمیا جون اون حوله صورتی با عکس مینی موس
کیمیا:اون که مال مهمونی تولد دوستانه بود. منظورم اینه که تو مهمونی خونوادگی چی بهم کادو دادید؟متفکر
من:(البته تو دلم) بچه پررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررروتعجب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)