کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

بازدید از برج میلاد

1391/5/4 14:25
نویسنده : مریم
1,033 بازدید
اشتراک گذاری

گل قشنگم

در راستای پرکردن اوقات فراغت شما در تابستان این هفته جمعه رفتیم جشنواره تابستانی برج میلاد.....البته قرار بود با مریم جون و عمو فرامرز و نیکی و علی نازه بریم پارک آب و آتش....ما هم شال وکلاه کردیم و هرچی که به فکرمون می رسید یه بچه بعد از آب بازی ممکنه لازمش بشه برداشتیم و ریختیم تو ساکت و بسم الله....ولی چشمت روز بد نبینه ..از اونجایی که بیشتر کارهای مردم ایران زمین یه جورایی برعکسه رفتیم دیدیم چون جمعه است و طبیعتا" آدمهای زیادی می آن برای گردش مسئولین پارک هردوتا پارکینگ پارک را بستند و راننده ها سر یه جای پارک حاضرند آدم بکشند....صدالبته از اونجایی که ما اهل آدم کشی نیستیم عقلهامون را ریختیم رو هم و تصمیم گرفتیم بریم بازدید از برج میلاد.... ولی من برای جلوگیری از نزول دوباره بلای جای پارک اول تلفن کردم اطلاعات برج و مطمئن شدم که نه کنسرتی هست نه برنامه خاصی که باعث بشه پارکینگ پرشه.

خلاصه رفتیم و دیدیم بعلههههههههههههه...چه کرده شهرداری.....یه عالمه غرفه فروش صنایع دستی با چیز میزهای خوشگل(این را هم اضافه کنم که یه عالمه مانتو خوشگل طرح سنتی که من عاشقشم اونجا بود ولی جنابعالی نمی دونم چرا حتی اجازه ندادی من نگاهشون کنمعصبانی) یه عالمه غرفه بازی برای بچه ها،فواره های خیلی خوشگل که شما نیم ساعت وایسادی و نگاه کردی و بزن و برقص و .......

شما اول رفتی غرفه ماهیگیری که خیلی خوشت نیومد....دلیلش هم این بود که هرکاری کردی نتونستی ماهی بگیری و به این نتیجه رسیدی که "مامان اصلا" بریم یه جای دیگه.اینجا ماله بچه های بزرگتره"خنده

ما هم خودمون را زدیم به نفهمیدن و گفتیم بریم گلدونه.....

ماهیگیری

ماهیگیری

غرفه بعدی "گل بازی" بود که خیلی خوشت اومد....یه روپوش مخصوص خیلی خیلی کثیف تنت کردند و گفتند باید برج میلاد را بسازی....شما هم یه برج میلاد ساختی (به قول خودت) در حد تیم ملی......

قربون اون انگشتهای کوچولوت بشم که داشتی سعی می کردی با نهایت دقت برج میلاد را بسازی

پروژه ساخت برج میلاد

یه نگاه مهندسی به بنایی که ساخته شده.....

پروژه ساخت برج میلاد

یه موضوع جالب برخورد بسیاااااااااااااار مودبانه مسئولین غرفه بود ....ما خودمون را جون به مرگ کردیم که شما وقتی چیزی به کسی می دی به جای "بیا" بگی "بفرمایید" . خانم مسئول غرفه تا شما رفتی تو گفتند "بچه جون بیا این روپوش را بپوش"تعجب شما هم که اصولا" باید جواب همه را همونجا بدی گفتی "مامان این خانمه می گه بیا.باید بگه بفرما" و قیافه اون خانمه دیدنیییییییییی بود.قهقهه

غرفه نقاشی و رنگ انگشتی هم بود که شما ترجیح دادی واردشون نشی و بری یه جای دیگه که بچه ها به نوبت داشتند هفت سنگ بازی می کردند.

یه موقع فکر نکنی ما این ماشین را برنده شدیم ها....نه مامانی...فقط شما خودت پیشنهاد دادی که باهاش عکس بگیری ما هم گفتیم:ای جونم برو وایسا بگیر

ماشینننننننننننننننن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

پدربزرگ ارغوان
9 مرداد 91 13:30
سلام بر کیمیای وجود بر زمزمه نازک آفرینش بر آفرین آفرینش درود وسلام،اینشاا..زیر سایه پروردگار متعال درخشنده وبا خانواده محترم آینده درخشانی داشته باشید .در پناه حق


پدربزرگ عزیز دعای دلنشینتون خیلی به دلم نشست... خداوند مهربون سایه پرمهر شما را همیشه بر سر اطرافیانتون و به خصوص نوه نازنینتون حفظ کنه.
منتظر نظرات ارزشمندتون تو وبلاگ عزیزترینم هستم.

پدر بزرگ ارغوان
9 مرداد 91 13:32
اینکه مامان تورا با نماز وخدا آشنا می کنه اینده درخشانی فرا روی توست اینشا ا...




پدربزرگ مهربون از بزرگواریتون و از دعای خیرتون یک دنیا ممنونم....
مرسی که به وبلاگ دخترم سرزدین.من از دوستانم تعریف وبلاگ شما را خیلی شنیده ام ولی نتونستم پیداتون کنم.باعث افتخارمه اگه آدرس وبلاگ نوه نازنینتون را بهم بدین.
مهدیه
9 مرداد 91 17:55
سلام از اشنایی با شما خوشحال شدم من هم مثل شما کوچولویی دارم که تمام لحضاتم متعلق به اوست خوشحال میشم به ما هم سر بزنید@};

مهدیه عزیز،مادر دوست داشتنی وبلاگتان را خواندم... بی نظیر بود و دلنشین....از آشناییتان خیلی خیلی خوشحال شدم و به خود می بالم که دوست دانایی چون شما یافته ام.
پاینده باشید و سلامت.

مژی جون(مژگان)
24 مرداد 91 7:37
یعنی ترکیدم ها از بس خندیدم از دست این کیمیا خانم.ایشالا خدا برات نگهش دار مریم جون پسرا رو بگو به کیمیا بگو با دل این پسر ها بازی نکنه گناه دارن........فکر کن شبها به یاد کیمیا کاراشون و انجام میدن
مژی جون(مژگان)
24 مرداد 91 7:37