کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

اولین عید نوروز و اولین سفر

1391/2/5 17:27
نویسنده : مریم
1,088 بازدید
اشتراک گذاری

کیمیا جون

عید سال ١٣٨٨ من و بابا و شما برای اولین بار مسافرت ٣تاییمون را تجربه کردیم.راستش ما خیلی استرس داشتیم که آیا شما تحمل این مسیر را خواهی داشت یا نه؟ استرسبه خصوص اینکه همه می گفتند بچه ها تو راه می خوابند و چون جنابعالی اصولا" با خوابیدن مشکل داری من مطمئن بودم که سفر سختی در پیش خواهیم داشت. ولی شما دختر صبورم ثابت کردی که چه بچه خوش سفری هستی و خیلی کمتر از اونی که ما فکر می کردیم اذیت کردی.....البته این را هم اضافه کنم که در اغلب مواقع ترجیح دادی تو بغل من باشی و از نشستن تو کریرت خودداری کردی.افسوسدر ضمن همون طور که پیش بینی می کردیم فقط از کرج تا زنجان را خوابیدی و بقیه راه را بیدار بودی.....

یه عکس خوشگل که وسط راه ازت گرفتیم.....شما  که حسابی خسته شده بودی هی به بابایی غر می زدی و می گفتی تندتر برو دیگه چقدر یواش می ری منتظراصلا" می خوای خودم بشینم پشت فرمون؟؟متفکر

کیمیا و بابا در راه تبریز

 این هم یه عکس خوردنی از شما که بعد از اینکه از حموم دراومدیم دایی سینا و دایی نیما شما را در جایگاه سلطنت نشوندند و این عکس را ازت گرفتند.

 کیمیا بعد از یک حمام در منزل آنا

 و این هم یک تلاش و نگاه دقیق به گلهای فرشهای منزل آنا برای تخمین ارزش فرش و مقایسه اون با فرشهایی که قبلا" و در جاهای دیگه دیدی....متفکر

 گلهای فرش

 کیمیا جان ما تو تبریز متوجه یک حرکت خیلی جدید و جالب از شما شدیم و اون هم همین دقت خیلی زیادت به فرشهای دوروبرت بود.....راستش روزهای اول این کارت یه کم برام عجیب بود ولی یه روز طاهره مامان گفتند ما از قدیم می گفتیم بچه ها با گلهای قالی حرف می زنند و اون موقع من متوجه یه نکته شدم.فرشهای خونه خودمون ترکییبی از رنگهای سرد بود و در عین حال همیشه هم روش روفرشی داریم ولی اغلب فرشهایی که تو تبریز می دیدی ترکیب رنگهای گرم به خصوص قرمز بود و به همین دلیل شما مدتها به اونا خیره می شدی و با زبانی که ما نمی فهمیدیم با فرشها حرف می زدی. آفرین دختر دقیق و نکته سنجمتشویق

کیمیا جان این سفر به تبریز برای من و بابا قطعا" یکی از به یادماندنی ترین سفرهایمان بود. چون فرشته نازنینی تو این سفر همراهیمون می کرد و البته خیلی خیلی هم به همه ما خوش گذشت. شما فامیلهای مادریت را از نزدیک دیدی و حسابی کانون توجه همه (به خصوص نسیم جون) شدی. تقریبا" تو همه مهمونیها همه توجهها به سمت شما بود و همه برنامه ریزیها براساس برنامه روزمره شما انجام می گرفت.

شما در راه برگشت راحتتر بودی و این بار مسافت بیشتری را خوابیدی.

این هم یه عکس خوشگل ازاولین سیزده بدر شما که جنابعالی به جای سبزه ترجیح دادی موهای بابا را بکشیخنده

کیمیا در اولین سیزده بدر

کیمیا جان اردیبهشت ماه ما متوجه بیماری سخت بابا بزرگ شدیم و به ناگهان تمام زندگیمان تحت تاثیر قرار گرفت.بابابزرگ نازنین تو بیمارستان بستری شدند و بهبودی کاملشان تا زمستان طول کشید.گریه واسه همین علی رغم سالهای پیش نتونستیم در طول بهار و تابستان مسافرت دیگری برویم و فقط یک بار دیگر مجددا" همگی با هم در مرداد ماه رفتیم تبریز.

این هم یک عکس بینظیر از دومین سفر شما به تبریز.....شما این بار برای اینکه ثابت کنی دیگه اون نوزادی که دفعه پیش اومده بود تبریز نیستی به شکار رفتی و با یه ببر وحشی برگشتیخنده

کیمیا بعد از شکار یک ببر وحشی

بعد از برگشت از شکار هم چون خیلی خسته بودی رفتی روی تخت عمو رسول و زن عمو و خوشحال از شکاری که داشتی شروع به بازی کردیخنده

کیمیا خندان برروی تخت عمو رسول و زن عمو

 

این هم یه عکس خوشگل از یه پیک نیک خیلی خوب به همراه طاهره مامان و ناهید جون و خانواده عمو مجید

کیمیا و مامان و ناهیدجون و نسیم جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)