کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

داستان ملیکا....دوست خیالی کیمیا

1391/1/27 16:06
نویسنده : مریم
457 بازدید
اشتراک گذاری

کیمیای گلم...

تازگیها فرد جدیدی به مجموعه دوستان شما اضافه شده...."ملیکا"

دقیقا" یادم نیست که ملیکا کی بوجود اومد.اوایل دی بود که شما هرازگاهی از ملیکا صحبت می کردی. اولا خیلی موضوع را جدی نمی گرفتیم، و فکر می کردم که ملیکا یکی از دوستانت توی مهد کودکه. تا اینکه روز تولدت از خاله مونا پرسیدم و ایشون هم گفتند که ملیکا یکی از بچه های کلاس شیرخواره است که چون مامانش خونه است دیگه مهد هم نمی اد. و درضمن حتی اون موقع هم که مهد می اومد شما خیلی با هم تماسی نداشتین.....کم کم نقش ملیکا پررنگ تر شد.روز به روز تو بازیهای شما وارد شد.دیگه یلدا و پرنیان و پارمیس و ...همه کنار رفتند و ملیکا جاشون را گرفت.تو دایم با موبایل اسباب بازیت بهش تلفن می کنی و باهاش حرف می زنی.

ملیکا هرروز تو یه وضعیته. یه روز همسن خودته و مهد میره ،یه روز مدرسه می ره،اغلب اوقات در نقش یه عروس ظاهر می شه و بعضی وقتها هم تازه (به قول خودت) بچه از دنیا آورده.(یعنی بچه به دنیا آورده). بچه اش هم اکثر وقتها دوقلوست. یه دختر و یه پسر.

یکی از نکات جالب در مورد ملیکا اینه که ما اجازه نداریم به حریم تو و ملیکا وارد بشیم. قبل از عید وقتی ما داشتیم واسه سفر تبریز برنامه ریزی می کردیم شما گفتی : مامان می دونستی ملیکا عروسی کرده با آقای داماد رفته تبریز؟ گفتم :مامان چه خوب. پس رفتیم تبریز بریم ببینیمش و شما هم قبول کردی. بعد رفتی تو اتاقت و نیم ساعت بعد اومدی بیرون و به من و بابا گفتی "ملیکا با دامادش رفته یه جایی اون دور دورا و ما نمی تومنیم بریم ببینیمش..." ما هم چیزی نگفتیم تا اینکه 3-2 هفته بعد که تو راه تبریز بودیم بابایی بهت گفت :کیمیا حالا که داریم میریم تبریز بریم ملیکا را هم ببینیم؟ و شما دختر باهوشم با قاطعیت خاصی که تو حرفات داری گفتی:"بابا من قبلا" هم به شما گفتم که ملیکا رفته اون دور دورا و نمی شه بریم ببینیمش"

ملیکا دو تا هم دوست به تدریج پیدا کرد."نوشین" و "کیمیا"....ولی هنوز جایگاه خودش خاص بود . به گونه ای که وقتی در ایام عید طاهره مامان عیدی به شما یه عروسک بزرگ و خوشگل داد من پیشنهاد دادم که اسمش را بذاریم ملیکا ولی شما خیلی محکم گفتی"ملیکا که نمی شه بذاریم پس می ذاریمش نوشین"

داستان شما و ملیکا الان به جایی رسیده که من از چند تا مشاور کمک گرفتم. ولی خدا را هزار مرتبه شکر که همه اونا گفتند تخیل یه بچه تو این سن تا یه حد عادیه و بیشتر مربوط به هوش بچه است. از اونجایی که همه اونها هوش شما را کاملا" تایید می کنند خیال ما هم راحت شد و تصمیم گرفتیم بیشتر از این ملیکا جهت تربیت شما استفاده کنیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)