یک روز زیبای بهاری
خانم خوشگله مامان
امروز عصر می خواستیم بریم خونه خاله حکیمه. طبق معمول من و شما زودتر از بابایی آماده شدیم. من یه لباس خوشگل که 2سال پیش مامان طلا واست از تایلند آورده بود تنت کرده بودم. تو حیاط داشتیم با هم حرف می زدیم که من یهو یادم اومد شما تو حیاط این خونه مون اصلا" عکس نداری . این بود که یه چند تا عکس خوشگل ازت گرفتم . همه ژستها را خودت گرفتی و هیچ کدوم را من بهت نگفتم.
دوست دارم خوشگل مامانی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی