کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

کلک از نوع کیمیایی

1391/11/10 17:02
نویسنده : مریم
856 بازدید
اشتراک گذاری

تو تموم تولدهایی که تو مهد کیمیا و بقیه بچه های همسنش برقراره یه رسمی هست....اون هم اینه که مادر و پدر صاحب تولد برای بچه ها ی دیگه هم یه کادوی کوچولو تهیه می کنند و در پایان مراسم برای تشکر از بچه ها (و البته به نظر دوستی عزیز عدم تحریک حس حسادت بقیه بچه ها ) به اونها می دهند....تا اینجای قضیه هیچ مشکلی نیست و من یادمه 25 سال پیش که مامانم برای 7سالگیم یه تولد مفصل گرفته بود هم همچین کاری کرده بودند.
تو مهد کیمیا یه رسمی هست که بچه ها اون موقع کادو را باز نمی کنند و بعد از گرفتن هدیه و تشکر از مادر و پدر دوستشون ،خاله ها اون کادوها را می ذارن تو کیف بچه ها تا بچه ها تو خونه اونها را باز بکنند....تا اینجای قضیه هم تا شنبه هفته پیش مشکلی نداشتم.....

زمان:ساعت 3 بعد از ظهر-کیمیا را از مهد برداشتم و طبق معمول هرروز تو راه برگشت در مورد تمام وقایعی که برام اتفاق افتاده باهاش حرف زدم .وقتی می گم "تمام اتفاقات" یعنی هرچیزی که سرکار پیش اومده. از جلسه ای که تو وزارت بهداشت رفتم تا بحثم با حسابدار شرکت و چالشهام با بخش فروش شرکت برای تغییر ویزیتورها.....درسته که کیمیا مفهوم  (البته به نظر من ) بیشتر این اتفاقها را متوجه نمی شه ولی عوضش یاد می گیره و تشویق می شه که اون هم در مورد وقایعی که در طول روز و در نبود من براش تو هرجایی اتفاق می افته باهام حرف بزنه. و البته اعتراف می کنم که عاشق اون نیم ساعتهایی هستم که تا رسیدنمون به خونه طول می کشه و ما دوتایی با هم یه گپ خیلی خوب می زنیم.
مکان: توی ماشین

کیمیا:راستی مامان امروز تولد "بهشت" (یکی از دوستهاش) بود. خیلی خوش گذشت.
من:وای چه خوب. پس امروز یه روز متفاوت برای شما و دوستهات و بهشت بود. الان بهشت 1 سال بزرگتر شده و این خیلی عالیه.
کیمیا: مامان گیفتهای تولد یه بسته استیکر و یه مداد بود.
من: (چون قبلا" کادوی بسته بندی شده را تو کیف کیمیا دیده ام با یه دنیا تعجب) کیمیا جان خود بهشت گفت کادو چیه؟
کیمیا :نه مامانی. من و دلآرام(دوست صمیمی و شیطون کیمیا) خودمون متوجه شدیم.
من:چطوری کیمیا؟؟؟
کیمیا:(به یه لبخند از نوع به شدددددددددددددددددت موذیانه و البته با چهره ای که نشانه انجام یه شیطنت خیلی بزرگه) من و دل آرام می خواستیم بدونیم کادو چیه واسه همین تصمیم گرفتیم من حواسم به خاله ها باشه و هروقت دیدم که اونها ما را نگاه نمی کنن به دل آرام بگم که زیر میز کادو را باز کنه و ببینه توش چیه. بعدش یه لحظه که خاله ها سر میز ما نبودند زودی دل آرام گوشه کادوش را باز کرد و ما دیدیم توش چیه....
من:فقطططططططططططططط سکوت و تعجب......اون لحظه از لحظاتی بود که نمی دونستم باید چی بگم و راستش از خنده هم داشتم منفجر می شدم. کافی بود تا دهنم را باز کنم که اون وقت کیمیا قطعا فکر می کرد کار درستی کرده.

شب جریان را برای مهرداد تعریف کردم و البته هردو هم یه دل سیر خندیدیم......و بعد یه نکته ذهن هردوی ما را به شدت درگیر کرد....
دخترک ما الان 4سالشه و به راحتی با همکاری دوست همسن خودش مربی مهدکودکش را "پیچونده"....این دختر بچه در 18 سالگی قراره چه بلایی سر ما بیاره؟؟؟؟؟ 
و فقط و فقط به یه نتیجه رسیدیم.....باید نهایت سعیمون را بکنیم تا جایی که می تونیم با این نازنین دختر روابط قوی داشته باشیم تا او هیچ نیازی به "پیچاندن" ما نداشته باشد.
این وسط فقط می ماند یک موضوع....اگر او درخواستی داشته باشد که برخلاف خواسته ما باشد چه خواهد شد؟؟؟
می دانیم که همیشه بهترین راهکار "مذاکره منطقی و قانع کردن یا قانع شدن" است. ولی آیا در مورد نسل بچه های ما هم این روش جواب خواهد داد؟؟؟اگر ما نتوانیم قانع کنیم و قانع هم نشویم چه خواهد شد؟؟؟
یادمه تو ایام مجردیم همیشه اختلاف نظرهایی با پدرم داشتم. اون موقعها هیچ وقت قانع نشدم که چرا نباید بعضی کارها را که دلم می خواد انجام بدم. فقط چون آموخته بودم که تو همچین شرایطی راه نهایی احترام گذاشتن به خواسته بزرگترهاست کوتاه می آمدم.(البته صادقانه اعتراف می کنم که الان قدر اون سختگیریها را می فهمم.) ولی مطمئنم نمی توانم همچی توقعی را از کیمیا و البته پسرم داشته باشم... پس قراره چه بلایی سرمون بیاد؟؟؟

امروز این پست وبلاگ یکی از دوستانم که نازنین دختری به نام "مهشید" دارد علامت تعجب ذهنم را پررنگتر کرد...ما با این "دیکتاتورهای کوچک" چه خواهیم کرد؟؟؟؟
 http://zendegeam.blogfa.com/post-139.aspx

بعدددددددددددددد نوشت:چند روز بعد این جریان را برای مادر مهرداد تعریف کردم. نظرشون جای تامل داشت و البته خیلی جالب بود.ایشون گفتند همیشه محدودیت ایجاد کردن تو یه سری مسایل مورد علاقه خطرناکه. برای یه بچه 4ساله باز کردن کادو واقعا" لذت بخش و هیجان انگیزه. خب وقتی مربیهای مهد جلوی این کار را میگیرند نتیجه اش می شه رفتار """کاملا" منطقی و قابل انتظار"""کیمیا و دل آرام. سعی می کنند پنهانی بفهمند تو اون کادو چیه!!!!

 

نتیجه گیری اول:حتما" و حتما" با مدیر و مربی کیمیا در این مورد باید حرف بزنم و ازشون خواهش کنم که به این خواسته کاملا" منطقی بچه ها احترام بگذارند. ادامه این روند قطعا" باعث خواهد شد که کیمیا و دل آرام و البته کم کم بقیه بچه ها تو بقیه تولدها هم این کار را تکرار بکنند و این فاجعه ای به بار خواهد آورد. دختر من و دوستانش پنهان کاری را یاد خواهند گرفت.

نتیجه گیری دوم: این روزها دارم همه محدودیتهاییئکه برای کیمیا ایجاد کرده ام را یه بازبینی کلی می کنم. سعی می کنم هرجا احساس کردم نتیجه محدودیتم  منجر به پنهان کاری کیمیا (چه الان چه ١٠ سال دیگه)خواهد شد آن محدودیت را باز بینی و یا حتی حذف کنم...

عجب دنیای سختی است دنیای ما مادرها و البته پدرها.........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آوا مامان رادین
14 بهمن 91 9:11
مریم جون باید بگم در لحظه منم خندم گرفت به این وروجکها ولی هرچی بیشتر خوندم واقعا تنم لرزید. خصوصا آنجا که نوشته بودی به نظر ماراه نهایی احترام به بزرگترها ست. واقعا تنم لرزید و باور کن که گریم گرفت چون برای ما هم همین بود راه نهایی. ولی آیا رادین و کیمیا هم راه نهایی را این می دونن؟
و این خیلی غصه داره


نمی دونم آوا...این یه پست کاملا متفاوت برای خودم هم بود...