من یک مادرم
کیمیا جون می خوام این بار یه کم باهات حرفهای مادر و دختری بزنم......می خوام باهات از اون درددلهایی بکنم که معمولا" مامانها و دخترها با هم می کنن.... من و شما این روزها داریم روزهای سختی را می گذرونیم....شما داری لحظه به لحظه بزرگتر می شی و به همون نسبت (یا حتی بیشتر از اون)مشکلاتت و مسایل حاشیه ای هم دارن بزرگتر می شن ... بی انصافی نمی کنم با همین بزرگ شدنهات شیرینیهات هم زیادتر می شه...حالا دیگه وقتی به زیبایی برایم همچون یه شاهزاده خانم نازنین می رقصی غرق لذت می شم و بهت افتخار می کنم....الان دیگه رقصت نانای کردن پارسال نیست بلکه رقصی است که همراه با ریتم و درستترین و اصولی ترین حرکات دست و پاست....رقصی که تو...
نویسنده :
مریم
0:46