کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

یه کم تامل بیشتر.....

  این مطلب را امروز یه جایی خوندم و خیلی خوشم اومد....حیفم اومد که اینجا نذارمش.... البته بیشتر برای خودم.......       یکی از مواردیکه توجه من را خیلی جلب میکند تفاوت روشهای تربیتی برخی والدین  است.نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه میشود:برخی والدین خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند. 1-بعنوان مثال بچه ای سرفه میکند.مادر یک دستمال در میآورد و به بچه میدهد. بچه دیگری شدید سرفه میکند.مادر به او میگوید نکن.بعد هم بچه را دعوا میکند كه بیا به حرف من گوش ندی اینطوری میشی میگم غذا بخور نمیخوری و كلی با بچه دعوا میكند. یا همون بچه سرفه میكند.مادر گریه كه چی شده خاك...
5 شهريور 1391

من یک مادرم

کیمیا جون می خوام این بار یه کم باهات حرفهای مادر و دختری بزنم......می خوام باهات از اون درددلهایی بکنم که معمولا" مامانها و دخترها با هم می کنن.... من  و شما این روزها داریم روزهای سختی را می گذرونیم....شما داری لحظه به لحظه بزرگتر می شی و به همون نسبت (یا حتی بیشتر از اون)مشکلاتت و مسایل حاشیه ای هم دارن بزرگتر می شن ... بی انصافی نمی کنم با همین بزرگ شدنهات شیرینیهات هم زیادتر می شه...حالا دیگه وقتی به زیبایی برایم همچون یه شاهزاده خانم نازنین  می رقصی غرق لذت می شم و بهت افتخار می کنم....الان دیگه رقصت نانای کردن پارسال نیست بلکه رقصی است که همراه با ریتم و درستترین و اصولی ترین حرکات دست و پاست....رقصی که تو...
2 شهريور 1391

اولین سینما رفتن کیمیا

گل قشنگم این روزها به مناسبت عید فطر و بین التعطیلی چند روز پشت سرهم تعطیلی داریم... .البته قرار بود ما بریم تبریز.ولی به خاطر زلزله ای که  این چند وقت داره اتفاق می افته از تصمیممون پشیمون شدیم....راستش من احساس کردم آرامش لازم هنوز به تبریز و به خصوص به خونه ها برنگشته و در ضمن شما الان چند وقته که به شب ادراری مبتلا شدی و من و بابا ترسیدیم که اونجا یه اتفاقی بیافته و شما دوباره از چیزی بترسی و این موضوع تشدید بشه.....القصه کلا از مسافرت پشیمون شدیم و موندیم خونه..... تو این چند روز قرار بود فیلم "کلاه قرمزی و بچه ننه" از سینماها شروع به اکران بشه. خیلی وقته که من و بابایی تصمیم داشتیم شما را ببریم سینما ولی از اونجا که متا...
31 مرداد 1391

هموطن تسلیت

  کیمیا جون تو زندگی یه لحظه هایی هست که نمی دونی با غمی که تو دلت هست چیکار کنی....غمت انقدر بزرگه که احساس می کنی دلت گنجایش این درد بزرگ را نداره..... چند روزیه که من و همه هموطنانمون داریم این غم را تحمل می کنیم.....شنبه 21 مرداد زلزله وحشتناکی آذربایجان را لرزاند و دلهای همه ماها را ریش کرد..... لحظه ای که شنیدم تبریز لرزیده من هم با تمام وجودم لرزیدم.....بغض کردم ولی نتوانستم اشک بریزم...مجال اشک ریختن نبود باید خبر می گرفتم....از آنا ،مامان بزرگ نازنینم که جانش به جانت بسته است و تمام وجودش سرشار از عشق به شماست....از خاله و افسانه نازنین، که برایم دنیا دنیا می ارزند...از عمه های عزیزتر از جانم و خونواده هاشون که ب...
25 مرداد 1391

این روزهای ما

دلبند شیرین زبانم این روزهای ما (یا به قول زبان شیرین خودت:" امروزها ") در حالی می گذرد که شما لحظه به لحظه شیرین سخن تر و حاضرجوابتر می شوی.....جوابهای منحصربه فردت و شیرین زبونیهات دیگه جدی جدی عقل و هوش من و بابایی و بابابزرگها و مامان برزگها و داییهات را برده. البته نازنینم این را هم اضافه کنم که شما خیلیییییییییییییییییییییی شیطونتر شدی و تقریبا" به ندرت حرفهای منو گوش می کنی.....حالا حتی مامان بزرگهات هم که همیشه منو تشویق به بردباری می کردند می گویند که شما خیلی شیطون شدی و طبیعتا" سروکله زدن با شما نازنین دخمل انرژی خیلی زیادی از من اون هم تو این روزهای گرم و طولانی تابستان و ماه رمضون می گیره. و اما حرفهای این چند وقت ...
16 مرداد 1391

بازدید از برج میلاد

گل قشنگم در راستای پرکردن اوقات فراغت شما در تابستان این هفته جمعه رفتیم جشنواره تابستانی برج میلاد.....البته قرار بود با مریم جون و عمو فرامرز و نیکی و علی نازه بریم پارک آب و آتش....ما هم شال وکلاه کردیم و هرچی که به فکرمون می رسید یه بچه بعد از آب بازی ممکنه لازمش بشه برداشتیم و ریختیم تو ساکت و بسم الله....ولی چشمت روز بد نبینه ..از اونجایی که بیشتر کارهای مردم ایران زمین یه جورایی برعکسه رفتیم دیدیم چون جمعه است و طبیعتا" آدمهای زیادی می آن برای گردش مسئولین پارک هردوتا پارکینگ پارک را بستند و راننده ها سر یه جای پارک حاضرند آدم بکشند....صدالبته از اونجایی که ما اهل آدم کشی نیستیم عقلهامون را ریختیم رو هم و تصمیم گرفتیم بریم ب...
4 مرداد 1391

اسباب بازیهای کیمیا تا2سالگی

 کیمیا جون خیلی وقته که می خوام یه لیستی از اسباب بازیهات را و اینکه تو چند سالگی باهاشون بازی می کردی را اینجا بذارم ولی راستش شما انقدر اسباب بازی متنوع داری که این کار به نظرم خیلی سخت می اومد.حالا تصمیم گرفتم امشب شروع کنم و ببینم کی تموم می کنم......(البته اینو هم بگم که فقط بازیهای فکریت را می نویسم....در غیر این صورت می بایست حق امتیاز نی نی وبلاگ را بخرم که بتونم همه را بنویسم و عکسشون را بذارم.) شما مثل بیشتر دختربچه های دنیا ،دنیایی از عروسک داری که اغلبشون کادو هستند. به همین دلیل من و بابایی از بدو تولدت به ندرت برات عروسک می خریم . عوضش تا دلت بخواد هر چند وقت یه بار می رویم کانون پرورشی کودکان یا شه...
27 تير 1391

کیمیای عکاسم....

گلدونه قشنگم همه اونهایی که مامان مریم شما را می شناسند می دونن که من به همون اندازه که داروسازی را دوست دارم عکاسی را هم دوست دارم....و راستش یکی ار بزرگترین آرزوهای من تو زندگی اینه که یه روز بتونم یه دوره عکاسی حرفه ای برم. به هرحال همه این علایق دست به دست هم دادن که من همیشه دوربینم دستم باشه و سعی کنم تمام لحظات زیبای زندگیم را ثبت کنم.مهمترین نکته در این مورد هم اینه که من تمام عکسهای زیبایی را که می گیریم چاپ می کنم و الان که ٦سال از زندگی مشترک من و بابا می گذرد ما ٦تا البوم عکس از این ٦سال زندگی داریم و شما هم که .......خودت حتما" بهتر می دونی....مگه می شه ادم عاشق عکاسی باشه،یه دختر خوشگل و خلاق و باهوش وناز و مهمتر از ...
26 تير 1391