کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

کیمیای زندگی ما

بازی،بازی،آب بازی

قشنگم،عسلم امروز جمعه 23 تیر باز یه جمعه متفاوت برات شد..... هفته پیش رفتیم جشنواره تابستانی فرهنگسرای ابن سینا و امروز یه آب بازی درست و حسابی تو حیاط و توی استخر بادی قارچت و البته با حضور همسایه های مهربونمون راه انداختیم.....  استخر بادیت را 2سال پیش برات خریدیم....مثل همه وسایل بزرگ شما اول خونه مادر جون گذاشته بودیمش و توش را پر از عروسک کرده بودیم و شما مدتها می رفتی توش و با عروسکهات خونه بازی می کردی.بعدش آوردیم خونه خودمون و پر از توپش کردیم و من هرروز دهها توپ از همه جای خونه جمع می کردم. و درنهایت قبل از اسباب کشی به خونه جدیدمون قارچ بیچاره رفت خونه بابابزرگ و دوباره پر شد از اسباب بازی و ماهها شد جزو وسا...
23 تير 1391

Bless You

عروسک شیرین زبونم..... شما الان یه عالمه جمله و لغت انگلبسی بلدی. رنگها،میوه ها،حیوانات،فصلها و.....را کاملا" یاد گرفتی. یه عالمه جمله کوتاه روزمره هم بلدی...... Sit down, stand up, walking, running, jumping, clamp your hands,.... می خواهیم بریم یه جاییی می گیم:Let 's go برای معرفی:Hello.I am Kimia وقتی تو جمع کار بد انجام می دی بهت می گم: Kimia Look at me برای نشون دادن یه بچه می گی:مامان یه  Baby boy/girl این صفتها را هم بلدی و معمولا" همیشه سعی می کنیم انگلیسیش را استفاده کنیم: Hot, Cold, Big, Little, Small,.... من علی رغم نظر خیلیها آموزش زبان شما را از 2سالگی شروع کردم و یکی از محبوبترین بازیهای کلامی ما ...
22 تير 1391

توالی بازی

دختر نازنینم..... بهت گفته بودم که تازگیها هی با هم دیگه بازی کشف می کنیم.....امروز از وبلاگ دوستم (مسیحا جون) یه ایده خوب واسه یه بازی جدید گرفتم و اسمش را با هم گذاشتیم" توالی بازی"..... شما یه سری دومینو داری که مادرجون برای یاد دادن رنگها واست خریده بود و از اونجا که شما کلا" علاقه ای به دومینو بازی نشون ندادی بعد از اینکه رنگها را تو 1سالگی یاد گرفتی من هم جمعشون کردم تا امروز..... بازی را با دورنگ شروع کردم.یه سیاه یه نارنجی یه سیاه گذاشتم و ازت خواستم شما مهره بعدی را بذاری.... مثل همیشه اول مهره اشتباه را برداشتی تا عکس العمل منو ببینی.(شما کلا" عادت داری اول به همه چی عمدا"جواب اشتباه بدی)ای...
19 تير 1391

نماز خواندن کیمیا

کیمیا خانم وروجک یکی از محبوب ترین شیطنتهای شما ایجاد مزاحمت برای هرکسی است که داره نماز می خونه به خصوص پدرجون و مادرجون و دایی سینا.....برداشتن مهرشون و بالا رفتن از سر وکولشون که کار همیشگیته و الان هرکی جلوی شما نماز می خونه تو هر دو تا دستاش مهر اضافه نگه می داره. اولها متوجه این موضوع نبودی بعد که فهمیدی داستان از چه قراره تا کسی شروع به نماز خوندن می کنه فوری دستهاش را به زور باز می کنی.... خلاصه دیگه کسی نمی تونه جلوی شما نماز بخونه و همه کاملا" در خفا و پنهونی نماز می خونن که مبادا شما ببینی.... چند روز پیش حسابی اسباب خنده هممون را فراهم کردی و من هم دلم نیومد این عکسهات را به یادگار واست نذارم. تو ع...
19 تير 1391

جشنواره تابستانه با سیمرغ

نازنین دخترم امروز جمعه 16 تیر ششمین سالگرد عروسی من و بابایی بود و راستش در نهایت یه سالگرد متفاوت با هر سال از آب دراومد. ما هرسال یه جشن یا مهمونی تو همچی روزی می گرفتیم ولی امروز یه برنامه ویژه تو فرهنگسرای ابن سینا (که ما معمولا" شما را برای دیدن نمایش عروسکی می بریم اونجا) برپا شده بود. من و عذرا جون و مریم جون(مامان نیکی و علی)از هفته قبل برای شرکت تو این جشنواره برنامه ریزی کرده بودیم و من حیفم اومد که شما این برنامه را از دست بدهی و در نتیجه تصمیم گرفتیم بی خیال مهمونی بشیم و بریم اونجایی که دردانه قلبمان خوش است. جشنواره "با سیمرغ" برنامه جالبی بود....شن بازی،آب بازی،نقاشی با آبرنگ روی کاغذهای دیواری،سفال سازی ، ...
17 تير 1391

امان از این سوالات بی پایان...

کیمیا خانوم کنجکاو چند وقت پیش تو کتاب "کلیدهای رفتار با کودک 3 ساله" خوندم که یه بچه تو این سن روزانه به صورت میانگین 400 تا سوال می پرسه اعتراف می کنم که تو دلم به نویسنده خندیدم و فکر کردم که چرند نوشته تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم از صبح تا عصر سوالهات را بنویسم و بشمارم.... ساعت 8:30 که از خواب بیدار شدی مسابقه شروع شد.....تا ساعت 10 تقریبا" 60 تا سوال....تا 12 ،30 تا دیگه اضافه شد...و تا برسیم به کلاس رقص فریبا جون سوالها شد100 تا .....کاغذم دیگه تموم شد و کوتاه اومدم.... تصمیم گرفتم یه نامه واسه نویسنده اون کتاب بفرستم و بگم آمارتو کم نوشتی....دختر من روزی 500 تا سوال می پرسه. جالبترین قسمت اینه که شما برای هر س...
12 تير 1391

قد و وزن خوشگل خانم

کیمیا جونم  شما تا 6ماهگی یه دختر کوچولوی تپل مپل مامانی بودی ولی از 7ماهگی که غذا خوردن را شروع کردی و در ضمن شروع به راه رفتن هم کردی افزایش وزنت کم شد. از اونجایی که خانم دکتر ابطحی نازنین کاملا به تمام خصوصیاتت واقف بودند گفتند در مورد کیمیا کاملا" این موضوع طبیعیه و جای نگرانی نیست. ولی خب دیگه از 8ماهگی دختر تپل مپل من فقط قد کشید. الان هم که 5/3 سالته نسبت به همسنهات قد و وزنت کاملا" طبیعیه. پاهات مثل خونواده پدریت حسابی باریک و کشیده است و با یک نگاه معلومه که جزو دخترهای خوش قد و بالا می شی.(راستش تو این مورد فکر می کنم شما به مهسا جون دختر عموی بابایی کشیدی و از این بابت خیلی خیلی خوشحالم.) امروز یهو به فکرم...
9 تير 1391

کیمیا و جعبه های کفش....

دختر قشنگم یکی از بازیهای قشنگ این روزهات خونه ساختن با هر چیزیه که پیدا کنی و بتونی 2تا دیوار درست کنی....اون وقته که یه خونه خوشگل ساخته می شه که می تونه مدتها سرگرمت بکنه...تو این خونه اغلب یه شخصیت مامان هست یه ملیکا یه کیمیا و یه مهمون...اغلب هم یه مهمونی تولد توش برپاست و یکی از این شخصیتها می شوند صاحبخونه و صاحب تولد ..بقیه هم می شن مهمون.... اولین بار دایی نیمای مهربون تو خونه مادرجون با صندلیهای میز ناهارخوری و چند تا میز و روفرشی و چادر نماز مادر جون واست خونه درست کرد و شما هم با دیدنش ذوقی کردی وصف نشدنی.ما آدم بزرگها برای وصف این همه خوشحالی می گیم" اگه همه دنیا را بهمون می دادن این همه خوشحال نمی شدیم" ......خلاصه من ...
9 تير 1391

دختر کدبانوی من

دخترم ، قشنگم ، عزیزم امروز یه بار دیگه وجودم را لبریز از غرور مادرانه کردی.بار دیگر به سختی جلوی ریزش اشکهای شوقم را گرفتم و برای چند هزارمین بار در زندگیم نتوانستم اون جوری که دلم می خواست از خدا تشکر کنم به خاطر گل وجود نازنین شما..... راستش هرچی شما بزرگتر و عاقلتر می شی سرگرم کردنت سخت تر می شه و پیدا کردن یه راه جدیدتر برای رفتار با تو می شود دغدغه ای تازه برایم.....دیگه بازیهای معمولی سرگرمت نمی کنه و با چیدن یه پازل معمولی ارضا نمی شی.لگوها و مکعبهای دوران نوزادیت را بار دیگر از کنج کشوها کشیده ام بیرون و هرروز یه کاردستی جدید باهاشون درست می کنیم و یه بازی متفاوت با هم دیگه اختراع می کنیم.لحظه لحظه بازی کردن با تو زیبا...
2 تير 1391